مؤلف: عباس اقبال آشتیانی
بخشی از متن کتاب:
«… آنگاه كه چشمان محمدشاه قاجار، بسته شد بر اين جهان و يكى از بىكفايتترين شاهان قاجارى رخت به ديگر سراى كشيد «ناصرالدين ميرزا» پسر شانزده ساله او كه سمت ولايتعهدى داشت در تبريز روزگار مىگذرانيد. پس از مرگ محمدشاه، بيشتر رجال قاجارى و درباريان كه از «ميرزا آقاسى» دل خوشى نداشتند و همچون گرگى در انتظار فرو غلتيدن او بودند تا به پاره كردنش قيام كنند از دستورات او سرپيچى كرده و چوب لاى چرخ امورات گذاشتند تا حاجى بركنار گردد.ميرزا آقاسى كه به نيكى واقف بود از پس اين همه دشمن و دسيسهگر برنمىآيد به آستانه حضرت عبدالعظيم رفت و بست نشست و جان ناقابل خويش را از پس آمدن ناصرالدين ميرزا به تهران رهانيد و به كربلا رفت.
در دوران چهل روزه پس از مرگ محمدشاه، اين مهدعليا، مادر وليعهد بود كه اداره امور را در دست داشت و زمينه دخالتهاى نارواى بعدى در مسايل كشور را فراهم مىآورد. در ايام ولايتعهدى ناصرالدين ميرزا، ميرزاتقىخان اميرنظام پيشكار او بود و رابطه عاطفى شاه آينده و پيشكارش نوعى مريد و مرادى بود و ناصرالدين ميرزا به دليل سمت مربىگرى اميرنظام بر او و نيز ويژگىهاى ديگر اخلاقى سخت شيفته او بود، از اين روى با رسيدن خبر مرگ محمدشاه، اميرنظام لشكرى آراست و در ركاب شاه جوان به سوى تهران روانه شد. پس از ورود به تهران و برگزارى مراسمباشكوه استقبال، ناصرالدينشاه، اميرنظام را لقب «اتابك اعظم» داد و او را صدراعظم خويش كرد.در ابتداى پادشاهى ناصرالدينشاه، برخى بلاد ايران دچار شورشها و ناثباتىهايى گرديد كه اوضاع را پيچيده مىكرد و اگر نبود تدبيرها و درايت اتابك اعظم، چه بسا رشته امور از دست مىرفت و زودهنگامتر بساط سلطنت استبدادى قاجاريان برمىافتاد.در ميان اين شورشها، حركت حسنخان سالار كه از زمان محمدشاه شروع شده و اوضاع خراسان را بههم ريخته بود از ديگر حركتها چشمگيرتر بود. سالار در سالهاى پيش از مرگ محمدشاه با تبانى و همدستى عدهاى از تركمنها، به سوى مشهد قشون كشيد و لشكر حمزهميرزا حشمتالدوله را شكست داد.اتابك اعظم، سلطان مرادميرزا برادر حشمتالدوله را با لشكرى تازهنفس و مجهز به خراسان گسيل كرد. سلطان مرادميرزا به سال ۱۲۶۶ ه . ق برابر با ۱۲۳۰ خورشيدى مشهد را به تصرف درآورد و سالار و همكاران او را از بين برد و به پاس همين خدمت از سوى شاه جوان لقب «حسامالسلطنه» گرفت.»