مؤلف: کمال داوود
مترجم: ابوالفضل الله دادی
بخشی از متن کتاب:
«امروز مامان هنوز زنده است.
او دیگر حرفی نمیزند امّا احتمالاً خیلی خوب میتواند چیزهایی را تعریف کند. برخلافِ من که آنقدر این داستان را تکرار کردهام که تقریباً چیز دیگری از آن را به یاد نمیآورم.
میخواهم بگویم این داستانی است که عمری بیش از نیم قرن دارد. این داستان رخ داده و بسیار درمورد آن صحبت شده است. مردم هنوز هم درمورد آن حرف میزنند اما میبینی که بیشرمانه تنها یک مُرده را به یاد میآورند، در حالی که این قصه دو مُرده داشته است. بله، دو مُرده. میدانی دلیل چنین حذفی چیست؟ اوّلی بلد بود داستانسرایی کند تا جایی که توانست جنایتش را از ذهن همه پاک کند اما دوّمی آدمِ بیسواد و بیچارهای بود که به نظر میرسد خدا فقط او را خلق کرده بود که گلولهای به سویش شلیک شود و به خاک بازگردد. او مردی ناشناس بود که حتّا فرصت نشد اسمی داشته باشد.
همین اوّلِ کار میخواهم به تو بگویم، مردهی دوّمی یعنی کسی که به قتل رسید برادرِ من بود...»