مؤلف: ایتالو کالوینو
مترجم: فرزام پروا
بخشی از متن کتاب:
« در پایان سه روز راه سپردن به سوی جنوب، به آناستازیا میرسید، شهری با کانالهای متحدالمرکزی که آن را مشروب میکنند و بادبادکهایی که بر آن سایه میاندازند. اکنون باید به شرح اجناسی بپردازم که به قیمت خوبی در اینجا میتوانند خریداری شوند: عقیق، سنگ سلیمان، درّ سبز و اقسام دیگری از درّ کوهی؛ بایستی از گوشت قرقاول طلایی که بر روی آتش چوب آلبالوی پرورده و مقادیر فراوان از مرزنجوش شیرین به بار گذاشته میشود به نیکی یاد کنم؛ و بایستی از آن سیمتنانی بگویم که در استخر یک باغ شنا میکردند و گاهی چنین گفته میشد، افراد غریب را به خود میخوانند تا در آب دنبالشان کنند.. اما با گفتن تمام اینها هنوز هیچ چیز از جوهر حقیقی شهر به شما نگفتهام؛ چرا که گرچه توصیف آناستازیا در هر زمان آتش شوقی واحد را بر میافروزد تا شما را وادارد آن آتش را خاموش کنید، وقتی صبحی در قلب آناستازیا هستید تمام شوقهای شما به یکباره جان گرفته و شما را در بر میگیرد. در کل چنان به نظرتان میآید که در اين شهر هیچ شوقی كه شما را به درون خود ميكشد به هدر نمیرود، و از آنجا که شهر مشحون از هر لذتی میشود که شما از آن لذت نمیبرید، هیچ کاری از دستتان بر نمیآید مگر اینکه مقیم آن شوق شوید و به آن دل خوش دارید. این قدرتی است که گاهی مخوف میشمارندش و گاهی مطبوع، و آناستازیا این شهر غدّار و فریبکار واجد آن است؛ اگر روزانه هشت ساعت به تراشکاری عقیق، سنگ سلیمان و درّ سبز بپردازید، کار شما که به شوق شکل میدهد از شوق شکل میگیرد، و باور میکنید که دارید از آناستازیا لذت میبرید در حالی که تنها تن به بردگیاش سپردهاید...»