مؤلف: ابوالفضل مرادی
کدخدا بلند شد و اعلام کرد هیچگونه شکنجهای صورت نگیرد و اتفاقاً به زندانیها رسیدگی کنند و آثار زخم و جراحتی هم روی صورتشان نباشد. پدر رمس تنها در اتاقی تاریک و نمناک که بوی عرق و خون میداد اشک میریخت و زیر لب میگفت تو شیطانی، نامرد، من چطور با پیتکر عزیز این کار را بکنم؟ چطور دخترم را با دست خودم تحقیر کنم؟