سپید دندان
سپید دندان

سپید دندان

نشر نگاه
قیمت: ۱,۳۵۰,۰۰۰ ریال

مؤلف: جک لندن

مترجم: محمد قاضی

بخشی از متن کتاب:
«در جلوى سگ‌ها مردى به زحمت پيش مى‌رفت و در عقب سورتمه مرد ديگرى روان بود؛ در ميان صندوق نيز مرد سومى خوابيده بود كه دوره رنج و محنت و غم و اندوه او پايان يافته بود. اين بيچاره را «بيابان شمال» به سختى كوبيده و خرد كرده بود تا هرگز ياد حركت و حيات نكند و هواى مبارزه و ستيزه‌جويى به سرش نيفتد. آرى حركت و نشاط براى «بيابان شمال» نفرت‌انگيز است و حيات و زندگى توهينى به آستان اهريمنى او به شمار مى‌رود. «بيابان شمال» آب را منجمد مى‌كند تا از حركت او به سوى دريا مانع شود؛ شيره نباتى را در زير پوست ضخيم درختان جنگل مى‌بندد تا خشك شوند و بميرند؛ و از اين بدتر و بى‌رحم‌تر، به انسان مى‌تازد تا وى را درهم كوبد و مطيع و منقاد خويش كند، زيرا انسان فعال‌ترين و پرحركت‌ترين موجودات روى زمين است كه هرگز نمى‌آسايد و هرگز خسته نمى‌شود؛ و البته «بيابان شمال» از حركت و علائم حيات متنفر است.
مع‌هذا دو مردى كه هنوز جان داشتند، بى‌آن‌كه خسته شوند و يا مأيوس گردند در جلو و عقب سورتمه به هر جان كندنى بود پيش مى‌رفتند. لباسشان از خز و چرم نرمى بود كه به شكل پوست دباغى شده بود. نفسشان مانند نفس سگ‌ها از دهان بيرون نيامده، يخ مى‌بست و به‌صورت خرده‌هاى يخ و برف چنان روى ابرو و مژگان و چهره و لب ايشان را مى‌پوشانيد كه تشخيص آن‌دو از هم مشكل بود؛ گويى دو عضو نقابدار اداره متوفيات بودند كه در تشييع جنازه اشباحى چند شركت كرده و آن‌ها را به جهان ديگر مى‌بردند؛ ولى در زير آن نقاب مردانى با عزم و اراده بودند كه به‌رغم تمام ناملايمات در آن سرزمين متروك و مرگ‌بار پيش مى‌رفتند؛ و با آن‌كه در قبال عظمت و قدرت آن دنياى عجيب، دنيايى كه با وجهه تهديد و خصومت خود چون گردابى بى‌آغاز و انجام غيرقابل عبور جلوه مى‌كرد، بسيار حقير و ناچيز بودند، مع‌هذا به خشم و غضب كور و وحشيانه او مى‌خنديد.
هر دو با عضلاتى كشيده و محكم پيش مى‌رفتند و از تلاش بيهوده اجتناب مى‌ورزيدند و مى‌خواستند در صرف قوا و حتى در كشيدن نفس صرفه‌جويى كنند. از همه سو در سكوتى مرگبار و وحشت‌زا محاط شده بودند، سكوتى كه با وزن سنگين خود مانند آبى كه مغروقى را مى‌فشارد و به تدريج به اعماق اقيانوس فرو مى‌برد بدنشان را درهم مى‌فشرد و خرد
مى‌كرد.
ساعتى گذشت و سپس ساعتى ديگر به سر آمد. شعاع پريده‌رنگ روز، يعنى شعاع بدون خورشيد قطبى در شرف افول بود كه ناگاه بانگى ضعيف از دور و در هواى آرام بيابان برخاست. اين صدا به تدريج بزرگ شد و بالا گرفت تا به اوج خود رسيد. چند لحظه‌اى ادامه داشت و سپس قطع شد. اگر جنبه خون‌خوارى و سبعيت در آن نهفته نبود با فرياد يأس‌آميز ارواح سرگردان اشتباه مى‌شد. اين صدا فريادى پرحرارت و حيوانى بود، فرياد گرسنه و قحطى‌زده‌اى بود كه به دنبال طعمه مى‌گشت.
مردى كه در جلو حركت مى‌كرد آن‌قدر سر خود را به عقب برگرداند تا نگاهش با نگاه مردى كه از عقب مى‌آمد تلاقى كرد، و هر دو از بالاى صندوقى كه در سورتمه نهاده شده بود به هم اشاره كردند.
نعره‌اى ديگر برخاست و سكوت را درهم شكست. آن‌دو مرد جهت صدا را تشخيص دادند. صدا از عقب و از آن بيابان وسيع و پربرفى مى‌آمد كه تا كنون طى كرده بودند. نعره سومى به دو نعره ديگر جواب داد. آن نعره هم از عقب و از طرف چپ صداى دوم برخاست...»

مولفین و انتشارات
تمامی نتایج پروفایل‌ها
رویدادها
تمامی نتایج رویدادها
در ویترین
تمامی نتایج ویترین