مؤلف: عزیز نسین
مترجم: ثمین باغچه بان
بخشی از کتاب :
.…صدای پارس سگی از کوچه بلند شده بود و قطع نمیشد. زبانبسته چنان پارس میکرد که نتوانستم بگیرم و بنشینم. پنجره را باز کردم و به کوچه نگاه کردم. سگ کوچولو و ولگردی بود. رفتم پایین که چخش کنم و فرارش بدهم. در را باز کردم. زبانبسته تا چشمش به من افتاد شروع کرد به زوزه کشیدن. معلوم بود که جاییش درد میکند. پوزهاش را گذاشته بود روی سکو و چشمش را به من دوخته بود. وقتی بغلش کردم، متوجه شدم که یکی از پاهایش شکسته. زخمش را شستم و مرهم گذاشتم و بستم. مدتی زوزه کشید و ناله کرد بعد ساکت شد. شکمش را سیر کردم. گرفت و خوابید.
پانزده روز بعد زخمش را باز کردم. زخمش خوب شده بود، اما میلنگید. ده پانزده روز بعد هم به کلی خوب شد. دیگر نمیلنگید. سگ با مزه و بازیگوشی بود، اما چه فایده...